توی این تایپک قراره نظر یه ترمک رو راجب  زندگی دانشجویی بدونید واقعا دانشجو بودن خیلی باحاله یا همش بدختیه؟ روز اولی که وارد دانشگاه شدم ،حسی که داشتم مثل ورود یه مهاجر به یه کشور و یه فرهنگ جدید بود از دودستگی و رقابت بین پسر و دخترا گرفته تا فاز عجیب اساتید حین درس دادن واسم عجیب بود که استادا فقط میخوان چندتا رفرنس معرفی کنن و پاور پوینتاشونو تند تند ورق بزنند و یادگیری دانشجو فقط در ظاهر براشون مهمه و سیس عجیب انگلیسی استادا که یه نوع پرستیژ کاری و تز دادن بین دانشجوها برام حساب میشد موضوع عجیب دیگه ای که وجود داره پخش شدن اخبار بین دانشجوها هست، البته نه هر خبری بلکه اخبار خصوصی و روابط بین دختر و پسر مثل رل زدن و توی دانشگاه افرادی که مثل هم هستن توی سه هفته اول اکیپ هاشونو تشکیل میدن و تقریبا از بقیه جدا میشن مثلا افراد سیگاری یه اکیپ دارن، افراد خر خون یه اکیپ و ، و توی این مورد دختر و پسر بودن فرقی نداره توی دانشگاه سوال پرسیدن زیاد از استاد و تعریف و تمجید زیا
امروز همچی عجیب تر از معمول بود، کلاسی که دیشب قرار شد به برنامه کلاسیمون اضافه بشه یکمی روی مخ همه بچه های کلاس رفته بود، چون این کلاس جدید با کلاسای بعضی از بچه ها در تداخل بود و از یه طرف بعضی از بچه های شهرستان های دور از جمله خود من منتظر بودیم تا تک کلاس سه شنبمون تموم شه و بریم خونه هامون، اما این کلاس بدجور بهممون ریخته بود زیاد سرتون رو درد نمیارم ولی در همین حد بدونید که تا ساعت ۳ عصر این کلاس وقتمو گرفت کافیه البته خالی از لطف نیست که بدونید که تجربه جذابی رواز کلاس آناتومی عملی توی ذهنم بجا گذاشت ساعت سه و ربع به خوابگاه رسیدیم و ساکمون رو برداشتیم و تا ساعت سه و چهل دقیقه منتظر موندیم تا اتوبوس دانشگاه حرکت کنه و ساعت پنج عصر بود که به شهرمون رسیدیم واقعا راست گفتن که هیچ جا خونه‌ی خود آدم نمیشه، واقعا از فضای عمومی خوابگاه خیلی بهتره
آخرین جستجو ها